ولنتاین یا روز عشق یا عشاق (14 فوریه، 25 بهمن) در جهان جشن گرفته می‌شود.این روز یکی از روزهای مهم در تقویم تجاری جهان است، اما در پشت جنبه‌های تجاری روز ولنتاین تاریخچهٔ جالبی وجود دارد که به دوران روم باستان می‌رسد و معادل های ایرانی آن را نیز در فرهنگ پارسی در جشن باستانی سپندارمذگان (اسپندگان) مشاهده می کنیم.

ولنتاین در دهه‌های اخیر در بیشتر کشورهای جهان رواج یافته است و تبدیل به یک روز جهانی در میان مردم شده و ایران نیز از جمله این کشورها است.حال به همین مناسبت ما در آکادمی طراحی مرتضوی قصد داریم یک مسابقه طراحی طلا و جواهر برگزار کنیم تا علاوه بر کمک به رشد هنرجویان خود آکادمی، فضایی دوستانه و رقابتی برای دیگر علاقه مندان به طراحی طلا و جواهر در فضای کشورمان را بوجود بیاوریم.

نتایج مسابقه
طراحی روز عشق

نفرات برتر مسابقه روز عشق

نفر اول: ساناز غلامی

Title: Love is Blind

I was inspired by shakespeare’s play: Midsummer Night’s Dream
The play fallows the trials,heartache,and complicated romance of four couples
and the entertaining antics of meddling,magical fairies.
It explores the capricous,dream-like,and sometimes ridiculous nature of love.

Love looks not with the eyes,but with the mind;
And therefore is winged Cupid painted blind.
Nor hath Love’s mind of any judgment taste.
Wings,and no eyes,figure unheedy haste.
And therefore is Love said to be a child
because in choice he is so oft beguiled.

what if cupid shoots an arrow and getting caught by his own trap…?!

P.S.Backpart is removable

نفر دوم: آتوسا حسین زاده

ثواب اندیش می گوید که ترک عشق خوبان کن من این کار خطا هرگز کنم، عقل این قدر دارم خیال روي «شمس الدين» مرا تا مونس جان شد نه در اندیشه شمسم، نه پروای قمر دارم (مولانا) 

برتون در یکی از کتاب هایش عشق دیوانه می گوید از همان آغاز دو منع، عشق را محدود می کنند: مخالفت اجتماعی و اندیشه 

دینی و مذهبي گناه. عشق برای اینکه محقق شود باید قوانین دنیای ما را زیر پا بگذارد. عشق، رسوا و خلاف قاعده است. 

اوکتاویو پاز نیز معتقد است که همه چیز علیه عشق است: اخلاقیات، طبقات، قوانین، نژادها و حتی خود عشاق؛ یکی عشق را «رهایی» می بیند و دیگری «تعهد»؛ یک عاشق آن را «ایثار» می داند و آن دیگری «آرامش». هرگاه عشق بتواند تحقق یابد، چیزی را درهم می شکند و از آن چیزی به وجود می آورد که جامعه و قواعدش نمی خواهند: ظهور دو موجود تنها که دنیای خاص خود را خلق می کنند. عشق، انتخاب است. شاید انتخاب آزاد تقدیرمان: کشف ناگهانی پوشیده ترین و سرنوشت سازترین جزء هستی ما. 

آدمی مرگ و تولد را به تنهایی تجربه می کند. ما تنها زاده می شویم و تنها می میریم و در این بین آنچه از عشق می خواهیم این است که پاره ای از زندگی را به ما بچشاند؛ شاید تنها جرعه ای از آن جام لبالب زندگی که در آن، اضداد محو می شوند و «زندگی و مرگ» ، «زمان و ابدیت» به وحدت می رسند. 

در این اثر که اقتباسی از «انگشتر زرین»، يافت شده در خوزستان مربوط به هزاره اول پیش از میلاد است، از المان مشهور لوتوس 

گل نیلوفر آبی) استفاده شده. لوتوس در درون خود دنیای خدایان و انسانها را احاطه کرده و با منشاء زندگی و تخیل آدمی پیوند خورده است. این طرح در فرهنگ و هنر ایران دارای بار معنایی بسیاری است از جمله خلوص، معرفت، کمالی، صلح، روشنایی، عشق و جاودانگی؛ و در اینجا سمبل «رشد معنوی از طریق عشق و دست یافتن به جاودانگی» است. و درست در لحظه ای که دو لوتوس از دو طرف رکاب انگشتر به هم نزدیک می شوند در پیوند خود، زیبایی و فرمی خلاف قاعده را منجر می شوند: کریستال هایی که هنوز قواعد ساخت دست بشر بر آنها اعمال نشده، تراش نخورده و شکل داده نشده اند؛ مانند آنچه دو عاشق جسور می توانند با آویختن به عشق، خلق کنند: دنیایی پر از رنگ و نور و زیبایی. دنیایی اصیل و بی پروا. 

 

در انتخاب کریستال ها سعی شده از رنگ های مختلفی استفاده شود که نشان دهنده «عشق ورای جنسیت و نژاد» باشد

نفر سوم: شیدا اشرفی

وقتی عشقی رمانتیک و پابرجا شکل می گیرد دو طرف احساس می کنند که به هم پیوسته اند تا با هم موجود تازه ای را در این جهان پدید آورند. موجودی که می توان آن را “ما” نامید. شوق بنا کردن ما با یک فرد خاص.

این طرح از معماری مجسمه عشق واقع در باتومی گرجستان الهام گرفته شده است. مجسمه ای که بیانگر عشقی زیبا میان دو انسان می باشد. در این اثر عاشق و معشوق می خواهند با هم ما بسازند. مایی که با آن یکی شوند و در آن وسعت یابند. حرکت حلقه ها به سوی یکدیگر نمایانگر شوق پیوستن ویکی شدن با محبوب و اتحاد جسمی و روحی عاشق و معشوق است.

استفاده از دو رنگ متفاوت طلای زرد و سفید به معنای استقلال شخصیت و هویت عاشق و معشوق می باشد. عاشق و معشوق در تمنای رسیدن و تملک یکدیگرند بدون اینکه در یکدیگر حل شوند یا هویت و استقلال خود را از دست دهند.

از سویی دیگر دایره نشان دهنده ی تکامل فردی است. با رسیدن دو طرف حلقه به یکدیگر یک دایره کامل تشکیل شده که نمایانگر گشوده شدن “من” عاشق به سوی معشوق است. عشق رمانتیک تا ژرفای روح و وجود آدمی را تحت تاثير قرار می دهد و هندسه وجود او را تحول می بخشد. | دایره در این طرح دیگر نمی خواهد نماد ابدیتی بی سرانجام باشد. بلکه می خواهد با یکی کردن دو رنگ، دو جسم و دو روح این بار میعادگاه حلقه ی دوستان باشد. نماد در آغوش گرفتن محبوب مانند بازوانی که بر پیکر او حلقه می شود.

نفر چهارم: سهیلا شفیعی

” این جواهر الهام گرفته از هفت وادی عشق، مراحلی است که جهت سلوک معنوی باید آن را طی کرد و طلب عشق و معرفت و استغنا و توحید و حیرت و فقر و فنا که به نظر می تواند موضوع جذابی برای ایده پردازی باشد. در این جواهر استفاده شده است از سیمرغ و پرندگانی که این مسیر را طی کردند. سنگ های بکاربرده در این جواهر یاقوت کبود، یاقوت قرمز، زمرد، الماس و یاقوت زرد برای مزین کردن طرح استفاده شده است.نکته ای این که در این سرویس جواهر باید اشاره کرد انگشتر هست که به صورت دوقلو طراحی شده که همچنان عشق را نشان می دهد. “

نفر پنجم: شهرزاد سخن سنج

طـرح اصلی این انگشـتر بـرگـرفـته از مکانی تـاریخی بـنام قـلعه ضـحاك (شهـر سـرخ) اسـت که در نـزدیکی کابـل واقـع شـده و محـل نخسـتین قـرار عـاشـقانـه آنـهاسـت. از آنـجاییکه زال از بـدو تـولـد کل مـوهـایش سفید بـوده، مـروارید سفید در این انگشـتر نـماد اوسـت و سـه سـنگ مـارکیز دیواره انگشـتر نـماد سـه پـر افـسانـهاي سیمرغ میبـاشـد که بـه زال هـدیه داده اسـت. دو مـار بـرجسـته شـده در رکاب داخـلی انگشـتر، نـماد ضـحاك سـتمگر اسـت که هـمچنان بـدنـامی او مـانـع از پیونـد این دو عـاشـق در این داسـتان اسـت. یاقـوت قـرمـز نـماد عـشق رودابـه و زنجیرهـا هـمان کمند گیسوي اوسـت. سـنگهـاي قـرمـز آویخته از رشـتههـاي زنجیر نـماد بـوسـه زال بـر گیسوان رودابه است.
سـاخـتمان مکانیکی این انگشـتر بـه گـونـهاي طـراحی شـده که بـا چـرخـانـدن قـسمت بـام کاخ، یعنی هـمانجـایی که رودابه حضور دارد، زنجیرهاي آویزان از پنجره که نمایانگر گیسوان رودابه هستند، بلند و کوتاه میگردند. 

نفر ششم: مهرناز ملا جعفر

زیور من یک ساعت است، دارای یک در از جنس زمرد که روی آن طرحی تراش خورده، طرح برگرفته از یکی از آثار بهترین استاد نگارگری کشورم محمود فرشچیان است، نام اثر ایشان محبت است، با کمی تغییر در طرح دو سیمرغ را نزدیک به هم کشیدم طوری که نوک آنها به هم نزدیک و در وسط زمرد قرار بگیرد، زمانی که در ساعت باز شود همان طرح سیمرغ ها را میبینیم که با استفاده از رنگ مینا روی زمینه ای از صدف طراحی شده، و این بار نوک دو سیمرغ با استفاده از یک قلب کوچک به هم وصل شده که این قلب در اصل محل اتصال عقربه ها نیز هست. پترن استفاده شده در دسته های ساعت برگرفته از طرح اصیل ایرانی است که در بناهای تاریخی، سقف مساجد، طرح فرش، کاشیکاری و میناکاری روی سفال به وفور دیده میشود که البته من آن را کمی تغییر دادم، دلیل استفاده از رنگ سبز و آبی نیز به این منظور است که در اکثر بناهای تاریخی کشورم مثل گنبد مساجد، طرح فرش، کاشی کاری و غیره نسبت به رنگ های دیگر بیشتر استفاده شده. اتود اولیه دستی بود و در فتوشاپ اجرا شده.

نفر هفتم: ریحانه رضایی

The bird and the whale

Once there was a bird who fell in love with a whale. And a whale who fell in love with a bird. The bird loved the whale’s beautiful smile. He loved the way she swam through the water so gracefully. The whale loved the bird’s handsome GREEN feathers. She loved to watch him soar through the sky. And they both loved to eat lots of tiny fish. All summer, the bird and the whale met in the bay. They talked and talked. They talked about the moon, and the tides, and the ships in the ocean. The bird told jokes and made the whale laugh. The whale sang beautiful songs that made the bird cry (even though he didn’t know why). “One day, you could meet my family in the ocean,” said the whale. “And you could meet my friends on the land,” said the bird. Everything was perfect. But the world does not stop turning just because a bird and whale fall in love. Summer turned into autumn, and autumn turned into winter. The ocean turned cold, and all the other whales left for warmer waters. “Come with me to warmer waters,” said the whale. “It’s a wonderful place. It’s always warm, and there are so many fish to eat.” “I love to eat fish,” said the bird. “And I love you. I will follow you anywhere. But first, teach me to be a whale?” “Like this!” said the whale, “follow me!”, and she dived deep into the water. “OK!” said the bird, and he also dived deep into the water.

Deeper and deeper he went. “I’m swimming!” he laughed. “I’m a whale!” But soon he couldn’t breathe. He returned to the surface, gasping. He tried and tried and tried again, but he ran out of breath every time. “I don’t think a bird can become a whale,” said the bird. “Come with me instead. I live up on the cliffs. It is a wonderful place. It’s warm and cosy, and every morning you can watch the sun rise.” “I love to watch the sun rise,” said the whale. “And I love you. I will follow you anywhere. But first, teach me to be a bird?” “Like this!” said the bird. “Follow me!”, and he flapped his wings and soared into the sky. OK!” said the whale. She squeezed her eyes shut and flapped her fins, just like the bird. She flapped and flapped, up and down. Water splashed everywhere. “I’m flying!” she laughed. “I’m a bird!” But when she opened her eyes, she wasn’t soaring in the sky. She was still in the water. She tried and tried and tried again, but she could not fly. “I don’t think a whale can become a bird,” said the whale. “But if you can’t fly, and I can’t swim, where can we live together?” said the bird. “We will stay here – in the waves!” said the whale. But the bird shook his head sadly. “You love to swim deep in the ocean,” he said. That is your favourite thing to do. You would never be happy here.” The whale sighed. “And you love to fly and soar into the sky,” she said. “That is your favorite thing to do. You would never be happy here either.” And so, because the bird and whale loved each other so much, they said goodbye.

But they never forgot each other. Every time the whale saw a bird flying high in the sky, she thought of her bird. She hoped he was enjoying the skies — just like that. And every time the bird saw a whale diving deep in the ocean, he thought of his whale. He hoped she was enjoying the ocean , just like that.

نفر هشتم: سحر ارسطو نژاد

In the name of god

Concept :

تو دو تن هستی یکی بیدار در ظلمت دیگری خفته در نور

جبران خليل جبران (کتاب ماسه و کف)

Every man is two men , one is awake in the darkness

The other asleep in the light

Kahlil Gibran

You will never find what you are looking for outside of yourself. What it does not need is knowledge, but awakening. Awaken what is half asleep in you, Therefore You have found your lost. Because darkness causes awakening ,So if we do not face the darkness, We can not see the challenges , wake up ,grow and discover ourselves. If we reach this level We can with this awareness and awakening , caution our missing half.